غروب بود. موسی صدر اومد، در زد.
من در رو باز کردم. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. چشمهای خاکستری، درشت،
زیبا. لباس یش هم شیک، از این سینه کفتریها. گفتم: ببینم! شما امامی، پیغمبری!
تو حق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید. گفت: جلال هست؟ گفتم: آره، بیا تو.
موسی صدر سه چهار روز اینجا موند.
من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا
بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود. ولی میدیدمش.
شام و نهار اینا میدیدیمش.| مجله گوهران (ویژه نیمایوشیج)، ۱۳ دی ۱۳۸۵
کاملش
مطلب بالا رو بازنشر کردم تا مقدمه ای باشه برای بازنشر این شعر از سیمین بهبهانی که میتواند به فیش
931 مرتبط باشد:
شدم گمراه و سرگردان،
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها،
میان جنگ مذهب ها!
یکی افکار زرتشتی،
یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی،
یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است،
یکی هم هست نصرانی!
هزاران دین و مذهب هست،
در این دنیای انسانی . خدا،
یکی. ولی. اما. هزاران فکر رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم!
تعصب چیست در مذهب؟!
مگر نه این که انسانیم؟! اگر روح خدا در ماست.
خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟!
برای خود پرستی هاست.
پ.ن موقت: دوستان به جان کی قسمتون بدم که کامنت ناشناس نذارید؟
نمیخواهید که حواله تون کنم به پست 516 که؟؟
درباره این سایت