1 . سن وبلاگنویسیتون رو ذکر کنید که چند ساله مشغول نوشتن هستید
از وقتی یادم میآید پدرم همه خبرها را پیگیری میکند. من نیز در عنفوان جوانی به این خصلت دچار بودم. موضوعات خبری و تفریحی و کمی هم درسی ( برای ارائه های کلاسی) بهانه من برای استفاده از اینترنت بود.
سال دوم دانشگاه روزی یکی از رفقا که مسئول سایت اینترنت خوابگاه بود و در وقت ازدحام، با طرفه العینی(:چشمک) صندلی خالی برای ما جور میکرد گفت وبلاگ داری؟ [شاید به خاطر اینکه هر شب میآمدم] گفتم: نه. گفت: چرا وبلاگ درست نمیکنی؟ گفتم بلد نیستم! همان لحظه نشست و درست کرد و پنلش رو داد دستم.
از این طریق متوجه شدم که بعضی از بچههای دانشکده هم وبلاگ دارند و پیوندهای وبلاگ رو با آدرس آنها پر کردم و وارد دنیای بلاگرهای جوان دانشکده( پسرا البته) شدم. از سال دوم دانشگاه تا الان میشه چند سال؟
سال 88 وقتی از دانشگاه رفتیم همین وبلاگهایمان راه ارتباطی مان بود و اینگونه از حال هم خبر داشتیم. اما از 88 به بعد تبلیغ زیادی که روی شبکه های اجتماعی صورت میگرفت و خبرهای زیادی که در آنجا بود مرا به گوگلپلاس (البته فقط خواننده بودم) و بالاترین و جاهای دیگری (شبکه های اجتماعی ناکام داخلی) کشاند و البته با اینکه همیشه به حمید میگفتم هیچ جا وبلاگ نمیشود ولی به هر حال وبلاگم دچار رکود شده بود.
وقتی دوباره درسم تمام شد و ازدواج کردم فکر کردم دیگر نیازی به وبلاگ ندارم و آن را حذف کردم. (البته داخل پرانتز بگویم اولین سالی که بیان راه افتاد و در نمایشگاه دیجیتال حاضر شد با میثم و سجاد به غرفه شان رفتیم و یک کارت دعوت [مثل کارت شارژهای قدیم] حاوی کد عضویت از آنها گرفتیم که یک نفر وارد میشد و دو نفر دیگر را میتوانست دعوت کند! ) پس از هفته ها که این کارت در کیفم رها شده بود رفتم در بیان وبلاگی ساختم که 1444 روز به حیات خود ادامه داد و در حالی که 65 مطلب منتشره داشت در اوایل سال 95 حذف شد.
چند ماه بعد فیشنگار با ایده ای که به اعتقاد خیلی ها! تا آن زمان در وبلاگ نویسی منحصر به فرد بود متولد شد و قرار شد محلی برای نقد و بررسی یافته های ذهن و مطالعات من باشد. فیشنگار به لطف دوستان اهل اندیشه و نظر به محلی برای گفتگو و تفکر تبدیل شد و محبت و لطف علاقمندان باعث شده این وبلاگ تقریبا هر روز بروزرسانی شده و میزبان حضور گرم و تحولخواه شما باشد.(در حدی که اگه یه روز مطلب ن[گـ]ذارم حس میکنم دنبال کننده ها ناراحت میشن! )
2 . دوره هایی که دستتون به نوشتن نمیرفته برای انگیزه گرفتن چی کار میکردید
وبلاگ نویسی من زیاد جدی نبود. مطالب وبم بیشتر فکاهی و شعر و یا نکته های حاشیهای بود که سرکلاس ها یا در گعده بچههای فلسفه میشنیدم. ولی توی فیشنگار مجبورم برای تهیه فیشها بیشتر مطالعه بکنم و برای ایده گرفتن به فیش های قبل تر سر بزنم.(این دومی برای شما هم مفیده)
3 . از کدوم سرویس وبلاگدهی اولین بار استفاده کردید و از چه طریقی با این سیستم آشنا شدید
بلاگفا دیگه! دو سال بعد با دوستان بیشتری آشنا شدم که یکی از آنها تعارف زد که بیا به persianblog در آنجا هم یک صفحه ساختم ولی فعالیت خاصی نکردم. سپس برای یکی از کانون های دانشگاه در همان persianblog صفحه ای درست کردم و دو سالی آن رامدیریت کردم. (تبلیغ و گزارش برنامه ها، نتیجه مسابقات و . ) مدیوم و اینا رو هم بگم؟ (نمیخواد)
4 . چرا شبکه های مجازی رو ترجیح ندادید به وبلاگ نویسی
شاید به خاطر اینکه در بیشتر شبکههای اجتماعی ارزشگذاری ها بر اساس کمیت است نه کیفیت؛ در این صورت مهم نیست که منطق تو چیست؛ اگر سلبریتی و پرفالور باشی پستت لایک و فیو و منشن میخورد وگرنه باید حالا حالا ها زور بزنی تا دیده بشوی. (دو اینکه شاید بشه گفت همین که در وبلاگ احساس میکنی مدیر صحنه خودت هستی، ایده پست از توست، کامنت ها را تو تایید میکنی و پست بعدی را تو مینویسی [این شرایط] به نویسنده تمرکز و امنیت بیشتری می دهد) سه اینکه وبلاگ برای فیشنگاری شاید جای مناسبتری باشد. (در پایان به نوبه خودم از دست اندر کاران، حامیان و همراهان چالش داستان من و وبلاگنویسی تشکر میکنم)
درباره این سایت