صفر: اگر با خواندن این پست اشکتان جاری شد مرا هم به دعا کنید! معلومه دارم تلقین میکنم که پست رو چجوری بخونید؟
یک: یادمه یه بار توی فیشنگار پرسیده بودم روزهای هفته از چه زمانی نامگذاری شده و مورد استفاده قرار گرفته؟ بعد ادامه دادم توی کتاب مقدس اسلام لااقل از جمعه و شنبه نام برده شده ولی یادم نیست کدام پست بود.|شما یادتون نمیاد کدوم پست بوده؟|
دو: امروز چهارشنبه بود. در میانهی بزرگراه اصفهان - کاشان دقایقی برای اسنراحت کنار امامزادهای به نام «شاه سلطان حسین» توقف کردم. محیط باصفا و خلوتی بود. این بزرگوار برادر امام حسن عسکری(ع) و عموی امام زمان(عج) و فرزند امام هادی(ع) هستند (یه حس ناجوری بهم دست داده بود اینکه در محضر کسی هستم که شناختی از شخصیتش ندارم. برای شما هم پیش اومده همچین حسی؟) ده دقیقه ای تا اذان مانده بود.
سه: دوستی (شیخ) دارم میگفت ما معمولا برای خواندن دعاها سراغ مفاتیحالجنان میرویم. اما روایتها و توضیحات و ماجرای دعاها را مطالعه نمیکنیم. گفت مقدمه «زیارت روزهای هفته» حدیث شگفتانگیزی هست. در این دقایقی که منتظر اذان بودم یاد صحبت دوستم افتادم و رفتم آن حدیث را خواندم. روایتی از امام هادی(ع) بود که توسط یکی از شیعیان نقل شده بود و در ادامه امام، زیارت روزهای هفته و ترتیب آن را به آن فرد تعلیم می دهد. طبق این روایت روز چهارشنبه اختصاص به زیارت امام هادی(ع) دارد.
چهار: روز چهارشنبه، روایت از امام هادی(ع) و روز زیارت ایشان و بالای سر فرزند ایشان؛ زیبا نیست این اتفاق؟ من که دوست نداشتم ساده از کنار این نشانهها بگذرم. حالا که تا اینجا را مطالعه کردید دوست دارم خواندن متن آن روایت عجیب را به شما هدیه کنم: در مفاتیح الجنان، به بخش زیارت روزهای هفته هم میتوانید مراجعه کنید و ماجرا را بخوانید که بهتر هم هست.
سیّد ابن طاووس در جمالالأسبوع گفته: ابن بابویه رحمهالله مسنداً از صقر بن ابی دلف
روایت کرده که: چون متوکّل حضرت امام علیّالنّقی علیهالسلام را به سامرا احضار کرد روزی به خدمت آن حضرت رفتم تا خبری از احوال آن جناب بگیرم، و آن حضرت را نزد زراقی حاجب
متوکّل محبوس کرده بودند، چون نزد حاجب رفتم گفت: چه کار داری؟ گفتم: به دیدن شما آمده
ام، ساعتی با هم نشستیم و از هرگونه صحبتی با هم کردیم تا آنکه مردم را متفرّق کرد
و مجلس خلوت شد.
باز پرسید که: برای چه آمده ای؟ من همان جواب اوّل را دادم گفت: گویا
آمده ای که خبری از مولای خود بگیری، من ترسیدم گفتم: مولای من خلیفه است، گفت: ساکت
شو که مولای تو بر حقّ است و من نیز اعتقاد تو را دارم، گفتم: الْحَمْدُ لِلَّه، پس
گفت: آیا میخواهی نزد او بروی؟ گفتم:بلی!
گفت: قدری بنشین تا پیک خلیفه از نزد او بیرون آید، من نشستم تا وقتی که پیک خلیفه بیرون شد، آن وقت پسرکی را مأمور کرد که مرا به نزد آن حضرت ببرد.
چون به خدمت آن جناب رسیدم دیدم بر روی حصیری نشسته
است و در برابرش قبری کنده اند، پس سلام کردم، حضرت جواب داد، فرمود: بنشین، پس فرمود
که: برای چه آمده ای؟ گفتم: آمده ام که از احوال شما خبری گیرم، پس چون نظرم بر قبر
افتاد گریستم، حضرت فرمود که: گریه مکن که در این وقت از ایشان آسیبی به من نمی رسد،
گفتم: الْحَمْدُ لِلَّه،
پس گفتم: ای سیّد من حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله
روایت شده که معنی آن را نمی فهمم، فرمود: چیست آن حدیث؟ عرض کردم: لا تُعادُوا الْأَیّامَ
فَتُعادِیکُمْ، یعنی دشمنی نکنید با روزها که آنها با شما دشمنی خواهند کرد، فرمود:
مراد از ایّام و روزها ما هستیم مادامی که به پا است آسمانها و زمین:
درباره این سایت