بگذار صادقانه بگویم؛ مسلمانی بی عشق خمینی برایم لذتی ندارد. خمینی کجایی؟ ای کاش یک بار، فقط یک بار تو را از نزدیک می‌دیدم، دستت را می‌بوسیدم و با این بوسه به ملاقات خدا می‌رفتم. خمینی! کجایی؟ ای کاش تنها یک بار تو را و تنها یک بار تو را بر آن صندلی که می‌نشستی و امتی را سیراب معرفت می‌نمودی زیارت می‌کردمaminabadi.blogfa.com

 

خمینی! یک عمر عاشقت بودم و تنها در خواب و رویا دیدمت و با دیدنت گریستم. خمینی! دیگران را نمی‌گویم ولی من اگر تو را نداشتم هیچ نداشتم، نه خدا را داشتم، نه اسلام را و نه هیچ چیز .هیچ بودم، مثل ذره ای در باد .

 

 

چقدر از این متن احمد عزیزی که در آن تو را ستوده خوشم می‌آید .

 

ما دو هزار و پانصد سال در قفس نفس کشیدیم؛ ۲۵۰۰ سال پرچم‌هایمان در نسیم شمشیر تکان می‌خورد. مغول‌ها به کاشی‌های ما کردند. شرح نیستان سوخته ما یک مثنوی هفتاد من کاغذ است. آنها با هُلاکو آمدند و ما با مولانا برخاستیم. ما برگرد شهیدان خود سماع می‌کردیم، تیمور رویاهای ما را به آتش کشید. اسکندر ما را به کرانه کابوس تبعید کرد. این یک مشت مینیاتور ِمعلول، حاصل محاصره نیشابور است.

 


هیچ پیامبری برای تعلیم شمشیر نیامد؛ پیامبران آمدند تا ذائقه بشر را با یاس آشنا کنند. پیامبران برای تکثیر تبسم و تداوم نسترن آمدند. پیامبران آمدند تا ما آبیاری اشراق را بیاموزیم و آبش آفتاب را یاد بگیریم. ذوالفقار، پاسبان حرمت گلها و خونهاست. ذوالفقار، شمشیر نیست، آیینه است. ذوالفقار اشکی است که الماسهای جهان بر ماتم انسان گریسته اند. ذوالفقار می‌خواهد شمشیر را مقطوع النسل کند. ذوالفقار گردنه گردنکشان تاریخ است. اگر ذوالفقار نباشد، زنجیرها توطئه می‏‌کنند؛ اگر ذوالفقار نباشد، ماجرای ملی شدن صنعت نفت تکرار خواهد شد. ذوالفقار بازوی اجرایی شبنم در نیمه شب پُرآذرخش نیایش است. ذوالفقار پرچم همه شمشیرزدگان و زخم خوردگان تاریخ است. ذوالفقار آمده است تا کودتای شبانه شمشیرها را بشکند.

 

 

خمینی آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می‌شکست؛ مردی که با لب‌هایش سماع می‌کرد. ابروان خمینی، ذوالفقار دوره غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه  کرد. مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانه ای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با بارانهای موسمی نیایش پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرامان رساند. مردی که کاسه های ترک خورده نیت را از عرفان ناب کوهپایه های پرستش پرکرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.

 

 

اکنون کودکان ما، بربام های نیایش، بادبانهای بلند زیارتنامه را تکان می‏دهند. اکنون ن ما، آبستن آفتابگردانند و مردان ما در زیرخروارها تاک- در معدن مِی- به استخراج ابدیت مشغولند. ما به جهان، خورشید و پرچم وسنجاقک و نیلوفر صادر می‏کنیم. اکنون پرتونگاران ما، پروانه‏ای اختراع کرده اند که همه رنگهای جهان را  نمایش می‏‌دهد و اکنون حواشناسان ما، کارخانه آدم سازی راه انداخته‌‏اند. ما تکلم بشری را بازسازی می‌‏کنیم. ما خشم خمینی را برای ببرهای منطقه می‌فرستیم تا از زخم غزالان زمین، برائت بجویند.

 

 

کپرنشینان حاشیه تصویر، تشنه یک جرعه آیینه اند. خمینی کجایی؟ خون تفسیر به جوش آمده است؛ زیارتنامه ها زاری می‌‏کنند؛ شبنم، بی گلبرگ است؛ شب بی ستاره از بیابان عبور می‏‌کند؛ شقایقها شیون می‌‏کنند: خمینی کجایی؟ قرار بود به هر کدام از ما یک شاخه گل سرخ هدیه بدهی؛ قرار بود برای ما، از مرز ملکوت، تجلی وارد کنی؛ قرار بود ما را به ملاقات خدا ببری، برای پابرهنگان فرهنگ ما، کفشهای مکاشفه بخری! نخلها خم شده‌‏اند. هر شب کاروانی از دیدگان دماوند می‌چکد. خروس‌ها منتظر اذان تواند. خمینی کجایی؟



ما را به بالاتر از ابر دعوت کن، به پایین‌تر از عرش؛ آنجا که برگهای درختان پرهای طاووسانند؛ آنجا که حور چشمان، آیینه تقسیم می‌‏کنند و لبخند می‌فروشند؛ آنجا که هر فرشته ای  گاهواره عیسایی را تکان می‏‌دهد. یک لیوان شطح داغ


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : مردی ,خمینی ,ذوالفقار ,شمشیر ,کجایی؟ ,آمدند ,خمینی کجایی؟ ,رساند مردی ,سلمان فارسی ,ذوالفقار نباشد، ,پیامبران آمدند
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فانوس خیال Jennifer کار آفرینی و استارت آپ ها تأویل داروگیاهی لقمان حکیم دوچرخه فروشی و قطعات آن نمونه سوالات و جزوات دانشجویی و دانش اموزی